نور فلک است این تن خاکی ما
رشک ملــک آمدست چالاکی ما
گه رشک برد فرشته از پاکی ما
گه بگریزد دیو ز بـــــی باکی ما
مولوی
نور فلک است این تن خاکی ما
رشک ملــک آمدست چالاکی ما
گه رشک برد فرشته از پاکی ما
گه بگریزد دیو ز بـــــی باکی ما
مولوی
به یاد داری که روز اول
عنان نازت به نی سواری
بسر گرفتم، بعجز گفتم
قدم به چشمم تو کی گذاری
ز الفت خود، ز وحشت تو
چسان ننالم، چرا نگریم
نه ترک یاری توانم از تو
نه از تو دارم امید یاری
مده طبیبا، دگر تو پندم
مکش خدارا، به زهرخندم
مکن علاج دل نزارم
که از دل من، خبر نداری
تمام عالم، اگر بگردی
چو من اسیری، دگر نیابی
به مستمندی، به دردمندی
به جان سپاری، به بردباری