زهر است اعطای خلق هر چند که دوا باشد

حاجت ز کی میخواهی جایی که خدا باشد

Pages

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

خلوتی کو که خیالات تو آنجا ببرم

خلوتی كو كه خیالات تو آنجا ببرم
دیده بربندم و دل را به تماشا ببرم

قصه ام را به كدام آیینه فریاد كنم
شهر خود را به سر راه كی آباد كنم
بار این درد همان خوب كه تنها ببرم

جلوه شوخ بهارم كه ز رنگ افتاده
مشت امیدم و در سینه تنگ افتاده
آه اگر حسرت امروز به فردا ببرم

گوشه یی كو كه تسلیكده ی دل باشد
عاشقی را وطنی باشد و منزل باشد
كه به آن گوشه دل بی سر و بی پا ببرم

بهتر آنست كه برخیزم و بی هیچ صدا
دست تنهایی خود گیرم و تنها تنها
عشق را وسوسه انگیزم و خود را ببرم 
 
قهار عاصی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر