زهر است اعطای خلق هر چند که دوا باشد

حاجت ز کی میخواهی جایی که خدا باشد

Pages

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

شعری از مولانایی بلخی



مرده بودم زنده شدم، گریه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

گفت که سرمست نیی، رو که از این دست نیی
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو شمع شدی، قبله‌ی این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر