زهر است اعطای خلق هر چند که دوا باشد

حاجت ز کی میخواهی جایی که خدا باشد

Pages

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

سخنی از مولانای بلخی

هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد
مستمری می نماید در جسد
آن زتیزی مستمرشکل آمده است
چون شرر کش تیز جنبانی است
شاخ آتش را بجنبانی به ساز
درنظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع
می نماید سرعت انگیزی صنع
چرخ سرگردان که اندرجست وجوست
حال او چون حال فرزندان اوست
که حضیض و گه میانه گاه اوج
اندروازسعد و نحسی فوج فوج
گه شرف گاهی صعود و گه فرح
گه و بال و گه هبوط و گه ترح
حال امروزی به دی مانند نی
همچو جو اندرروش کش بند نی
فکرت هر روز را دیگر اثر
شادی هر روز از نوعی دگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر